اولین دلنوشته مامان
سلام عزیزم الان که دارم مینویسم تو خوابی دیشب که بعد از سه روز ازخونه اقا جون اومدیم تو توی خواب ناز بودی ولی ساعت دو بود بیدار شدی اخه پات سوخته بود نمی تونستی بخوابی ساعت شش دوتامون خوابمون برد و ساعت دوازده بیدار شدی ومن تصمیم گرفتم بخاطر این پا سوختگیت از پوشک بگیرمت ولی خیلی سخته وتو میترسی که جیش کنی بعد ازظهر خاله سمیه اومدو برات وبلاگ درست کردیم تو هم که خیلی خسیس شدی اسباب بازی هاتو به اسما جون ندادی بازی کنه واسمارفت خونشون بعد یکم بخاطر پات گریه کردی برات پماد زدم وغذاتو خردی وخوابیدی دوست دارم عزیزم خواب های خوب ببینی ...
نویسنده :
مامان زهرا
1:48